زمان، با گامهای بیصدا از کنارمان عبور میکند، حتی وقتی در شلوغی روزمره غرق شدهایم. وقتی به چهره پیرمردی مقابل ساعت شنی نگاه میکنم، حس میکنم هر دانه شن مثل خاطرهای است که از دستمان لیز میخورد، بیآنکه بازگردد. کوچههای تاریک پر از گامهاییاند که هرکدام داستانی دارند؛ شاید بازگشتی نباشد، اما همیشه اثری باقی میماند.
جنگ، هرچه بیرحمانه باشد، نهتنها زندگیها را از ما میگیرد، بلکه راویان و خاطرات را هم با خود میبرد؛ لحظهای سکوت بر ویرانهها، یادآور این است که ترکشها تنها جسمها را هدف قرار نمیدهند. اما درست در نقطهای از این تاریکی، حقیقت مثل تیتر روزنامهای پنهان میان دستان لرزان، با قدرت پرده را کنار میزند؛ راه خودش را پیدا میکند، حتی اگر انکار شود.
در انتهای شب، در کنار چراغهای کمرنگ خیابان، چهره زنی با امید به فردا مینگرد. شاید تمام روایتها تلخ باشند، اما نور امید هنوز در دستهای کسانی است که داستان را ادامه میدهند... اگر تو هم مثل من، گاهی از خودت پرسیدهای کدام خاطره عمیقترین اثر را درونت گذاشته، پس بدان: هیچ داستانی واقعاً فراموش نمیشود.
Tip: Use this prompt in Reela'sAI Video Generator to easily create your own unique version in minutes.