گاهی فقط تماشای یک تصویر کافیست تا آدم را به فکر فرو ببرد. انگار شنهای ساعت شنی میان انگشتان یک پیرمرد، صدای عبور زمان را گوشزد میکنند؛ آن لحظههای بیصدا که مثل آب، از کفِ زندگیمان میگریزند و برنمیگردند.
در پسزمینه خیابانی غرق در سکوت، با خودمان زمزمه میکنیم: آیا همین الآن، یعنی همین ثانیهای که میگذرد، ارزش زیستن و یادآوری دارد؟ شاید تمام آنچه داریم همین لحظه است.
جایی میان غروب سرد جنگ، جای زخمیها و خستگیها، حک شده معصومیت بر خاک. مردی کنار قبر ایستاده، گلهای سفید را آرام روی سنگ یادبود میگذارد؛ لحظهای که ما را یاد مرگ و نوستالژی و فقدان میاندازد. دنیا همیشه چیزی را از آدم میگیرد... و بهجای آن چیزی نمیدهد، جز خاطرهای که میان قلب خالی مانده.
اما خیابان شب، زنانی در راه حتی پس از اندوه، با گامهایی آرام عطر زندگی را پخش میکنند. چرخهای بیپایان؛ زخمی اما زنده، تاریکی اما پرامید. از زمان تا جنگ و دلتنگی، تا ادامهی نسلها. شاید هرکداممان سهم کوچکی از این قصه باشیم.
تو برای کدام لحظه زندگی میکنی؟ آیا خاطراتت مثل شن برمیگردند، یا فقط عبور میکنند؟
Tip: Use this prompt in Reela'sAI Video Generator to easily create your own unique version in minutes.